20 février 2020
مخور از پاكي دامان زاهد فريب نور بي ايمان زاهد بیدل چار عنصر
مخور از پاكي دامان زاهد
فريب نور بي ايمان زاهد
ز مكر سادگي هايش بپرهيز
كتان داري، ازين مهتاب بگريز!
چو صبح كاذب است اين تيغ جانکاه
ْهلاك كارواني را كمينگاه
بزرگي پيش نتوان برد پيشش
ز چندين خرس مو چيده است ريشش
به ذوق ژاژ خایي كرده سامان
به رنگ سبحه سرتا پاش دندان
چو مسواكش خباثت ترزباني
عصا وارش همان خشكي رواني
تواضع وضع تسليمي گلوگير
چو آغوش كمان بال و پر تير
كماني گوشه گير چلۀ دي
فسردن هاش يخ بند رگ و پي
صفا در جامه و عمامه اش صرف
طلسم قير و رو اندودۀ برف
چو آتش ظاهر و باطن تباهي
به سر خاكستر و در دل سياهي
چراغ خلوتش نور صفا نيست
به بزم زهد راه شيشه وا نيست
تو اينجا شيشۀ خود در بغل دار
و گر آري برون، سنگي برون آر
كزين بيدرد مينا ننگ دارد
دل افسرده بوي سنگ دارد
بیدل چار عنصر
Publicité
Commentaires